جدول جو
جدول جو

معنی چلی شو - جستجوی لغت در جدول جو

چلی شو
شب چله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قالی شو
تصویر قالی شو
کسی که پیشه اش قالی شویی است و قالی ها را شستشو می دهد، شویندۀ قالی
فرهنگ فارسی عمید
(پِلْ لی کُ)
سیلویو. ادیب ایتالیائی. متولد در سالوس. وی مدت نه سال در زندان سپیل برگ بسربرد و در آنجا کتاب جانگداز ’حبس های من’ را نوشت. صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پلیکو از ادبای مشهور ایتالیاست مولد 1789 میلادی و وفات 1854م. وی در شهر لیون علوم وقت را فراگرفت. در اوایل حال به معلمی زبان فرانسه اشتغال ورزید و سپس با جمعی از دوستان به قصد نشر افکار آزادی خواهی روزنامه ای تأسیس کرد و دولت اطریش آن را توقیف کرد. در همان اوقات چند تراژدی نیز بنوشت در سال 1820 میلادی هنگام ظهور حوادث و اختلال در ناپل و پیه من به تهمت دخالت در شورش و انقلاب توقیف و محکوم به اعدام شد ولی این مجازات به پانزده سال قایق رانی تبدیل گردید. او نه سال در اسپیلبرگ محبوس بود سپس رهائی یافت. وی زندانی شدن خود را بصورت داستانی بنگاشت و آن را به حبسیات من موسوم ساخت. در زندان چند تراژدی مأخوذ از تاریخ ایتالیا و چند منظومۀ دیگر بنوشت بعد از رهائی در کنج عزلت مشغول مطالعه شد. اکرم بک از ادبای معروف عثمانی اثر موسوم بزندانی شدن من را از ترجمه فرانسه بترکی ترجمه کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). و نیز رجوع به پل لیکو شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 10500گزی خاور ارومیه. در مسیر شوسۀ کلمانخانه به ارومیه. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 118 تن است. آب آن از شهر چای و محصول آن غلات، انگور، حبوبات، توتون و چغندرو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان آتش بیک، بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 163تن سکنه. آب آن از رودخانه تأمین میشود. و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر واقع در 2500 گزی شوسۀ تبریز به اهر، دارای 605 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
بی شوهر، بیوه، مطلقه
متضاد: شوهردار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
چه، چه چیزی، چی، چه می گویی؟
فرهنگ گویش مازندرانی
شب های قبل، چند شب
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه ی درخت که از آن هیزم گیرندخار و خاشاک سرشاخه های خشک.، شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی که زن زائو در روز چهلم زایمان بر سر خود ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخه و ترکه، چوب کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
غسل روز چهلم پس از زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی
پتک و گوه ی فلزی که توسط آن کار آهنگری بر روی فلزات انجام
فرهنگ گویش مازندرانی
شب اول زمستان
فرهنگ گویش مازندرانی
چای ریزنده، آن که چای می ریزد، قهوه چی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان لاله آباد که به آن الله شاه نیز گویند، ماهی گیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
لات بی سر و پا، بی فرهنگ، بی بندوبار
فرهنگ گویش مازندرانی